ماجراهاي واقعي سگ هاي وفادار

فروش سگ پامرانين، فروش سگ چاوچاو

ماجراهاي واقعي سگ هاي وفادار

۱۱۱ بازديد

امروز با مقاله جذابي درباره ماجراهاي واقعي سگ هاي وفادار برگشتيم.

با ايران چاوچاو همراه باشيد.

وفاداري سگ ها سبب شده كه توجه انسان را جلب كنند و در دنياي امروزي كه شاهد بي وفايي انسان ها به يكديگر هستيم گروهي براي جبران اين خلأ عاطفي به اين حيوانات ابراز علاقه كنند.

سگ ها به عنوان بهترين دوست انسان شناخته مي شوند.

برخي افراد گربه ها را ترجيح مي دهند، اما اگر به دنبال حيوان خانگي باشيد كه محبتش را به شما نشان دهد و به زنده و مرده شما اهميت دهد، سگ بهترين حيوان خانگي مي تواند باشد.

وفاداري سگ ها آنقدر زياد است كه حتي بعد از مرگ هم شما را فراموش نمي كنند.

در اينجا ماجرا هاي زيبا و غم انگيزي از وفاداري سگ ها را مي خوانيد كه دلتان مي خواهد آن ها را محكم تر در آغوش بگيريد.

 

عجيب ترين و غمگين ترين ماجراهاي واقعي سگ هاي وفادار

شپ يكي از عجيب ترين سگ هاي وفادار

در سال ۱۹۳۶ چوپاني در مونتانا بيمار شد و بايد هرچه زودتر به بيمارستان برده مي شد. سگش، شپ، او را تنها نگذاشت و دنبال مرد به بيمارستان رفت. در حالي كه شپ پشت در هاي بيمارستان منتظر او بود، يك راهبه محلي به او غذا داد. متاسفانه چوپان مرد.

وقتي جسد او به ايستگاه قطار محلي بردند تا به خانه اش انتقال دهند شپ دنبال قطار رفت. كاركنان ايستگاه سگي را به ياد مي آورند كه ناله كنان به دنبال قطاري كه تابوت را حمل مي كرد مي دويد، ولي قطار با سرعت از اين سگ وفادار دور مي شد.

شپ پنج سال در همان ايستگاه ماند. هر قطاري كه مي رسيد (حدود چهار قطار در روز) به دقت همه كساني كه پياده مي شدند را بررسي مي كرد تا صاحبش را پيدا كند. شپ به خاطر شب زنده داري طولاني خود مشهور شد و كاركنان ايستگاه به او غذا مي دادند. وقتي پير شد، شنوايي خود را از دست داد و نمي توانست صداي نزديك شدن قطار را بشنود. به همين دليل زير قطار ماند و كشته شد. اكنون مجسمه برنزي شپ در فورت بنتون نصب شده تا يادآور انتظار و وفاداري او براي كسي باشد كه هرگز بازنگشت.

ماجراهاي واقعي سگ هاي وفادار – كاپيتان

وقتي مانوئل گازمن در سال ۲۰۰۶ درگذشت، سگ محبوب او، كاپيتان از خانه ناپديد شد. تا يك هفته هيچكس نمي دانست سگ كجاست تا اينكه او را كنار قبر صاحبش پيدا كردند. خانواده مانوئل هرگز كاپيتان را به آنجا نبرده بودند و معلوم نيست كه او چطور قبر مانوئل را پيدا كرده است. آن ها چند بار سعي كردند كاپيتان را به خانه ببرند، اما او فرار كرد و دوباره پيش قبر صاحبش برگشت. گاهي كاپيتان قبر را ترك مي كند و به خانه آن ها مي رود، اما هميشه شب ها برمي گردد و كنار قبر مانوئل مي خوابد. تا به امروز مانوئل هرروز تا غروب اطراف قبر پرسه مي زند، ولي از ساعت ۶ كنار قبر مي خوابد.

گلرت

در قرن سيزدهم، شاهزاده ليولين سگ وفاداري به نام گلرت داشت. يك روز وقتي شاهزاده شيپور شكار خود را به صدا درآورد، همه سگ ها به جز گلرت آمدند و شاهزاده با آن ها به شكار رفت. به محض بازگشت شاهزاده، گلرت با خوشحالي به سمت او دويد، اما پوشيده از خون بود.

ليولين فورا ياد پسر كوچكش افتاد كه او را در خانه تنها گذاشته بود. كاخ به هم ريخته بود. گهواره كودك شكسته بود و خون همه جاي اتاق پاشيده بود. شاهزاده بي معطلي شمشير خود را درآورد و گلرت را كشت. بعد از آن بود كه صداي گريه پسرش را شنيد. او زير گهواره بود و پشت او يك گرگ مرده افتاده بود. در واقع گلرت جان كودك را نجات داده بود و گرگ خطرناكي كه به او حمله كرده بود را كشته بود. شاهزاده به سگ قهرمانش افتخار كرد و مراسم خاكسپاري عمومي برايش برگزار كرد. داستان مشابهي هم در فرانسه وجود دارد. در اين داستان، سگ جان كودك را از مار نجات داده بود.

ماجراهاي واقعي سگ هاي وفادار – واقيا

در قرن هفدهم در هند، «چاتراپاتي شيواجي» جنگجوي شجاعي بود كه جنگيد و پادشاه امپراتوري مراتا شد. گرچه از شيواجي با عنوان قهرمان ملي گرايي هندي ياد مي شود، اما افسانه هايي وجود دارد كه او همه كارهايش را به تنهايي انجام نداده است. سگ او، واقيا سال ها در كنارش بوده است.

بعد از درگذشت شيواجي، مراسم سنتي براي سوزاندن جسد او برگذار شد. وقتي هيزم ها را روشن كردند، سگ طاقت نياورد و داخل شعله ها پريد و مرد. وقتي يادبودي براي شيواجي ساخته شد، يك يادبود هم براي سگ وفادارش برپا شد. يادبود واقيا تا سال ۲۰۱۲ براي بيشتر مردم محلي بسيار محبوب بود. اما برخي افراد اعتراض كردند. آن ها معتقد بودند اين مجسمه توهين به شيواجي است. آن ها جمع شدند و مجسمه واقيا را پايين كشيدند و در دره انداختند. هفتاد و سه نفر دستگير شدند ولي يادبود واقيا ديگر هرگز بازسازي نشد.

فيدو

فيدو به معناي «وفاداري» نام يك سگ ايتاليايي و يكي از معدود سگ هايي است كه در طول حياتش شناخته شد و يك مجسمه برنزي هم به افتخارش برپا شد. فيدو زندگي خود را به عنوان يك سگ ولگرد در خيابان ها آغاز كرد تا اينكه كارلو سورياني در سال ۱۹۴۱ سرپرستي او را به عهده گرفت.

نام فيدو به درستي براي او انتخاب شده بود. او همه جاي همراه سورياني بود. هر روز فيدو تا ايستگاه اتوبوس همراه سورياني مي رفت و سپس منتظر مي ماند تا از سركار بازگردد. همه چيز تا دسامبر ۱۹۴۳ خوب بود تا اينكه حمله بمب گذاري سورياني را در كارخانه كشت. فيدو منتظر اتوبوس عصر بود، اما صاحبش هرگز برنگشت و فيدو به خانه رفت. اما تا ۱۴ سال هر شب همان ساعت به ايستگاه اتوبوس مي رفت و منتظر بازگشت سورياني مي ماند. به افتخار وفاداري اين سگ، شهر به او مدال طلا داد، يك مجسمه برايش ساخت و از پرداخت ماليات معاف كرد.

سگ دست آموز ماري، ملكه اسكاتلند

ماري، ملكه اسكاتلند، زندگي آشفته اي داشت. ۶ روزه بود كه پدرش درگذشت و ۹ ماه پس از آن تاج گذاري كرد. سپس به فرانسه رفت و وقتي به اسكاتلند بازگشت تاج و تختش را از دست داد. او در فرار به انگلستان، توسط ملكه اليزابت اول دستگير شد، چون كاتوليك بودن ماري براي اليزابت تهديد به شمار مي رفت.

يكي از چيز هاي ثابت در زندگي ماري مجموعه اي از سگ هاي كوچك دست آموز بود كه در فرانسه به دست آورده بود. در سال هاي طولاني اسارتش، با سگ هايش صحبت مي كرد تا از تنهايي درآيد. در نهايت، ملكه اليزابت حكم مرگ ماري را امضا كرد، زيرا توطنه هايي بود كه ماري را به جاي اليزابت بر تخت سلطنت بنشانند.

وقتي او را براي اعدام بردند، هيچكس متوجه نشد كه ماري تنها نيست. يكي از سگ هايش زير دامن او پنهان شده بود. وقتي سر ماري را قطع كردند، دامنش حركت كرد و سگ كوچكي از آن بيرون آمد. سگ كوچك كه خون آلود شده بود بين سر قطع شده و بدن ماري رفت و به سختي توانستند او را جدا كردند و در نهايت آنقدر گرسنگي كشيد تا مرد.

راسوارپ

وقتي گراهام ناتال از پياده روي در كوه هاي ولز بازنگشت، دوستانش اعلان خطر كردند. ژانويه ۱۹۹۰ و هوا به شدت بد بود. گروه هاي جستجو يك هفته مشغول جستجو بودند، اما نتوانستند هيچ نشاني از ناتال يا سگش راسوارپ پيدا كنند. در نهايت جستجو به پايان رسيد. يازده هفته بعد يك نفر جسد ناتال را كنار يك جويبار پيدا كرد. راسوارپ ضعيف و گرسنه در كنار او بود. يازده هفته در برف و باران در كنار صاحبش مانده بود و آنقدر ضعيف شده بود كه بايد تا پايين كوه حملش مي كردند. او آنقدر زنده ماند كه در مراسم خاكسپاري ناتال شركت كند، اما كمي بعد مرد. در سال ۲۰۰۹ يك مجسمه برنزي از راسوارپ رونمايي شد.

كستيا

در شهر روسي تولياتي، سگي ديده شد كه يك روز كامل كنار يك جاده شلوغ منتظر بود. عليرغم تلاش مردم محلي براي پيدا كردن يك خانه جديد براي سگ، او هميشه به همان نقطه كنار جاده بازمي گشت. بعد از بررسي متوجه شدند كه سگ گذشته غم انگيزي داشته است.

او در محل يك تصادف منتظر بوده است. يك دختربچه در اين تصادف كشته شده و پدرش هم از شدت جراحات وارده در بيمارستان مرده است و اين سگ تنها بازمانده آن تصادف وحشتناك است. به افتخار وفاداري سگ به صاحبش، مردم او را كستيا ناميدند كه به معناي وفادار است. كستيا هفت سال همان جا منتظر بازگشت خانواده اش ماند. تا اينكه او را در مراتع كنار جاده مرده پيدا كردند. مردم براي او سوگواري كردند و يك مجسمه يادبود برايش ساخته شد. امروزه عروس و داماد هاي جوان بيني مجسمه را مي مالند به اميد اينكه همسرشان به اندازه كستيا به خانواده وفادار باشد.

ماجراهاي واقعي سگ هاي وفادار – هاچيكو

هيدسابورو پروفسور ژاپني بود كه يك سگ آكيتاي كمياب مي خواست و در نهايت يكي پيدا كرد و نام او را هاچيكو گذاشت. آن ها خيلي زود تبديل به دوستان جدايي ناپذيري شدند. هر روز هاچيكو با پروفسور به ايستگاه قطار مي رفت سپس عصر بازمي گشت و منتظر صاحبش مي ماند. يك سال بعد پروفسور ناگهان هنگام سخنراني مرد. هاچيكو در ايستگاه منتظر صاحبش بود. خيلي زود مردم متوجه اين سگ وفادار شدند و برايش غذا مي آوردند. داستان هاچيكو پخش شده و وفاداريش در ژاپن تحسين شد. مجسمه او در سال ۱۹۳۴ رونمايي شد.

خدمات ايران چاوچاو:

فروش سگ پامرانين

فروش سگ چاوچاو

 

 

منبع : ماجراهاي واقعي سگ هاي وفادار

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.